کویرنگاری

پاهایم به زمین چسبیده اند ساعت هاست داریم راه می رویم حالا مریم داخل پرو رفته و فروشنده ی بینوا از این رگال به آن رگال و سپس به سمت اتاق پرو پرتاب می شود. من ستون بلند و باریکی را یافته ام و تمام وزن بدنم را به آن تکیه کرده ام. سکوت ذهنم را پاره می کند: 

- می گند حرف زدن زیاد باعث پیری می شود من هم صبح تا شب حرف می زنم مخصوصا صورت آدم پیر می شود. 

خوب حرف نزنید 

- نمی تونم عادت کردم 

دختر جوان و زیبایی مانتوی صورتی کمرنگی به دست گرفته و با ناز به سمت پرو می آید. من نگاهش می کنم او هم نگاهش می کند. با لحن جدی می گوید: 

- من حسودم این دخترها را که می بینم تحمل ندارم آخه من زشتم و از بس حرف زده ام پیر شده ام  

من به چهره اش خیره می شوم چشم ها و ابروهایش خیلی از هم فاصله دارد یادم می آید توی آناتومی صورت خوانده ام که فاصله طبیعی میان چشمها به اندازه یک چشم است حالا دارم با چشمم اندازه گیری می کنم .. اوه حدافل دو تا نه سه تا چشم میان دو چشمش جا می شود. خطوط چین خورده صورتش مصنوعیست انگار برای بازی در یک فیلم کمدی گریمش کرده اند!  

مریم دارد بلند بلند صدا می زند خانوم خانوم 

خیره به همان دختر جوان ایستاده و صدای مریم را نمی شنود. دستم را جلوی صورتش تکان می دهم  و اشاره می کنم به داد مریم برسد.

نظرات 5 + ارسال نظر
آنا جمعه 6 مرداد 1391 ساعت 05:11 ب.ظ

کاش میدانستی

لحظه هایم

بی تو تنهاست....

آنا جمعه 6 مرداد 1391 ساعت 05:10 ب.ظ

هنگـــــامــی کِـــه دستهــــایــمـ را

بــِــه وسعـتــ همـــه اتــ بـــاز میکنـــمـ

آنگـــــاه هیــچ را بغــــل میکنــمـ

و ایــــــن استــ همــه ی سهـــمـ ِ مـــن از تــــو.....

مرضیه چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 06:33 ب.ظ http://shab-e-barani.blogsky.com/

سلام ای انتظــار انتظـــارم / سلام ای رهبر و ای یادگارم

سلامم بر تو ای فرزند زهرا / سلامم بر تو ای نـــاجی دنیا . . .

ولادت حضرت حق مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک

شوکا چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 02:00 ب.ظ

آووووو!
عجب معظلی!

آنا چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 10:59 ق.ظ http://www.gong.blogsky.com

به گنگ بیا

سکوتم کلمات شده اند

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد