یک شب که مرواریدهای سپید بدون اختیار من سرازیرند .. مثل شبهای زیادی که پشت سر گذاشته ام .. مثل تسبیحی دور تا دور چهره ام بهم می رسند .. یک شب که هق هقی عجیب ناتمام می ماند و من را یارای خفه شدن نیست .. باز انتظار می کشم چشمان تو از خواب خالی شود .. یک شب مثل آنشب که غمی سنگین سینه ام را می فشرد .. انتظار من در کدام شب تمام می شود..
شاید سحر
روزه ی سکوت و اشک رو با هم گرفتی ؟
امشب هوا بارانی است. امشب هوا بارانی است و من گریه نمی کنم. امشب هوا بارانی است و من نه من امشب می گریم. شاید دل گرفته ام،همچو ابر بارنی گشایشی از گریه شبانه بگیرد. شاید اشکهایم در میان قطرات باران گم شود. باران اشکهایم را می شوید. شاید هیچکس نفهمد که من گریسته ام. اما نه تو حتماًمی فهمی. فردا که ببینمت، صفای آسمان بهاری دلم را خواهی دید و به نمناکی هوای دلم پی خواهی برد
آدم ها وقتــی از هـم دور مـی شـونـد
کـه دارنـد بـه کـس دیـگـری نـزدیـک مـی شـونـد ،
شــــک نکـــــن ...!
حرف دل که گفتنی نیست!
آدمش را میخواهد
به چشم هایت که نگاه کند
ته بغض هایت را بخواند
نه مرا پای ِ رفتن است...
نه تاب ِ ماندن...
مرا عفونت ِ ماندن فلج کرده...
دقت کردی؟
هیچکس به سکوت آدم نمیرسه
همه منتظرن به فریادآدم برسن
چرا آخه
.....
دل وحشت زده در سینه من میلرزید
دست من ضربه به دیوار زندان کوبید
آی همسایه زندانی من
ضربهی دست مرا پاسخ گوی
ضربه دست مرا پاسخ نیست
تا به کی باید تنها تنها
وندر این زندان زیست
ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم
پاسخی نشنیدم
سال ها رفت که من
کردهام با غم تنهایی خو
دیگر از پاسخ خود نومیدم
راستی هان
چه صدایی آمد؟
ضربهای کوفت به دیواره زندان، دستی؟
ضربه میکوبد همسایه زندانی من
پاسخی میجوید
دیده را میبندم
در دل از وحشت تنهایی او میخندم !!
حمیدمصدق
قشنگ و پر احساس بود
مرسی از حضورت .مرسی از کامنت قشنگت . راستی چه وب آرامشبخش لطیفی داری بهت تبریک میگم بابت قلم زیبات .
از اظهار لطف شما ممنونم
راستش من نویسنده یا شاعر نیستم
اوست که با دستان من می نویسد
تمام نوشته های من هر جا که باشند مخاطب خاص دارند
و این گاهی برای سایرین کمی
گیج کننده می شود
اوست که مرا به این روز نشانده ...