شب..

یک شب که مرواریدهای سپید بدون اختیار من سرازیرند .. مثل شبهای زیادی که پشت سر گذاشته ام .. مثل تسبیحی دور تا دور چهره ام بهم می رسند .. یک شب که هق هقی عجیب ناتمام می ماند و من را یارای خفه شدن نیست .. باز انتظار می کشم چشمان تو از خواب خالی شود .. یک شب مثل آنشب که غمی سنگین سینه ام را می فشرد .. انتظار من در کدام شب تمام می شود..

نظرات 11 + ارسال نظر
حسینا دوشنبه 2 مرداد 1391 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.acappuccino.blogsky.com/

شاید سحر

ANNA جمعه 30 تیر 1391 ساعت 07:27 ب.ظ http://gong.blogsky.com

روزه ی سکوت و اشک رو با هم گرفتی ؟

آنا شنبه 24 تیر 1391 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.gong.blogsky.com

امشب هوا بارانی است. امشب هوا بارانی است و من گریه نمی کنم. امشب هوا بارانی است و من نه من امشب می گریم. شاید دل گرفته ام،همچو ابر بارنی گشایشی از گریه شبانه بگیرد. شاید اشکهایم در میان قطرات باران گم شود. باران اشکهایم را می شوید. شاید هیچکس نفهمد که من گریسته ام. اما نه تو حتماًمی فهمی. فردا که ببینمت، صفای آسمان بهاری دلم را خواهی دید و به نمناکی هوای دلم پی خواهی برد

آنا شنبه 24 تیر 1391 ساعت 12:11 ب.ظ http://www.gong.blogsky.com

آدم ها وقتــی از هـم دور مـی شـونـد

کـه دارنـد بـه کـس دیـگـری نـزدیـک مـی شـونـد ،

شــــک نکـــــن ...!

آنا پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 12:43 ب.ظ http://www.gong.blogsky.com

حرف دل که گفتنی نیست!
آدمش را میخواهد
به چشم هایت که نگاه کند
ته بغض هایت را بخواند

آنا پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 12:43 ب.ظ http://www.gong.blogsky.com

نه مرا پای ِ رفتن است...

نه تاب ِ ماندن...

مرا عفونت ِ ماندن فلج کرده...

آنا پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.gong.blogsky.com

دقت کردی؟


هیچکس به سکوت آدم نمیرسه

همه منتظرن به فریادآدم برسن


چرا آخه

.....

باشماق پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 11:55 ق.ظ

دل وحشت زده در سینه من می‌لرزید

دست من ضربه به دیوار زندان کوبید

آی همسایه زندانی من

ضربه‌ی دست مرا پاسخ گوی

ضربه دست مرا پاسخ نیست



تا به کی باید تنها تنها

وندر این زندان زیست

ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم

پاسخی نشنیدم



سال ها رفت که من

کرده‌ام با غم تنهایی خو

دیگر از پاسخ خود نومیدم



راستی هان

چه صدایی آمد؟

ضربه‌ای کوفت به دیواره زندان، دستی؟

ضربه می‌کوبد همسایه زندانی من

پاسخی می‌جوید

دیده را می‌بندم

در دل از وحشت تنهایی او می‌خندم !!

حمیدمصدق



باشماق پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 11:07 ق.ظ

قشنگ و پر احساس بود

آستیاژ پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 09:11 ق.ظ http://welcome30salegi30.persianblog.ir/

مرسی از حضورت .مرسی از کامنت قشنگت . راستی چه وب آرامشبخش لطیفی داری بهت تبریک میگم بابت قلم زیبات .

پژوهنده پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 12:25 ق.ظ http://www.myfava.blogsky.com/

از اظهار لطف شما ممنونم
راستش من نویسنده یا شاعر نیستم
اوست که با دستان من می نویسد
تمام نوشته های من هر جا که باشند مخاطب خاص دارند
و این گاهی برای سایرین کمی
گیج کننده می شود

اوست که مرا به این روز نشانده ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد